نام اصلی کمالالدین علی محتشم کاشانی
زادروز ۹۰۵ هجری قمری
۱۵۲۸ میلادی
کاشان
پدر و مادر خواجه میراحمد
مرگ ربیعالاول ۹۹۶
۱۵۸۸
کاشان
ملیت ایرانی
جایگاه خاکسپاری محله محتشم کاشان
در زمان حکومت شاه طهماسب یکم صفوی
لقب شمس الشعرای کاشانی
پیشه شاعر
سبک نوشتاری مرثیه سرایی
دلیل سرشناسی ترکیببند «باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
مُحتَشَم کاشانی (۹۰۵ ه.ق در کاشان - ۹۹۶ ه.ق در کاشان) شاعر پارسیگوی سدهٔ دهم هجری و همدوره با پادشاهی شاه طهماسب یکم صفوی بود. شغل اصلی محتشم بزازی و شَعربافی بود و تمام عمر خود را در کاشان زیست.
محتشم از پیروان مکتب وقوع و از مهمترین شاعران مرثیهسرای شیعه است. ترکیببند «باز این چه شورش است که در خلق عالم است» معروفترین مرثیه برای کشتگان واقعه کربلا در ادبیات فارسی است.
زندگینامه
کمالالدین علی محتشم کاشانی دارای لقب شمس الشعرای کاشانی شاعر ایرانی در آغاز سده ده هجری و هم دوره با پادشاهی شاه طهماسب صفوی در کاشان زاده شد، بیشتر دورانزندگی خود را در این شهر گذراند و در همین شهر هم در ربیعالاول سال ۹۹۶ هجری درگذشت و محل دفن او بعدها مورداحترام مردم قرار گرفت. نام پدرش خواجه میراحمد بود. کمال الدین در نوجوانی به مطالعه علوم دینی و ادبیمعمول زمان خود پرداخت و اشعار شعرای قدیمی ایران را به دقت مورد بررسی قرارداد. شعرهای او درباره رنج و درد امامان شیعه است
نامآورترین شاعر مدیحهسرای شیعه
مطلع «باز این چه شورش است...» که از محتشم کاشانی نراقی است در میان هواداران شیعه جایگاه ویژهای دارد.
شاعران بسیاری پس از محتشم تا کنون از ترکیببند یادشده در شعرها و نوحههایشان سود بردهاند.
او فنون شاعری را از صدقی استرآبادی (ساکن کاشان) فرا گرفت و خود شاگردانی مانند تقیالدین محمد حسینی صاحب «خلاصهالشعار»، صرفی ساوجی، وحشتی جوشقانی و حسرتی کاشانی را پرورش داد.
وی با سرودن دوازده بند در مرثیه شهدای کربلا که بند اول ترکیب بند وی با بیت «باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟ / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟» آغاز میشود، مقام والایی در مرثیه سرایی کسب کرد.
وی در جوانی به دربار شاه طهماسب صفوی راه یافت و به مناسبت قصیده و غزلهای زیبایش مورد لطف شاه قرار گرفت؛ محتشم پس از مدتی در زمره شعرای معروف عصرخود جای گرفت ولی نظر به معتقدات دینی خود و احساسات شیعی دربار شاهان صفوی که در صدد تقویت این مذهب (در مقابل مذاهب اهل سنت) بودند به سرایش اشعارمذهبی و مصائب اهل بیت که در نوع خود تازه و بی بدیل بود پرداخت. محتشم پس از چندی به یکی از بزرگترین شعرای ایران در سبک اشعار مذهبی و مصائب ائمه اطهارشیعه بدل گشت و اشعارش در سرتاسر ایران معروفیت خاصی یافت، بطوری که میتوان وی را معروفترین شاعر مرثیه گوی ایران دانست که برای اولین بار سبک جدیدی درسرودن اشعار مذهبی به وجود آورد. اولین اشعار مذهبی محتشم در سوگ غم مرگ برادرش بود که ابیات زیبائی در غم هجر او سرود و پس از آن به سرایش مرثیههایی در واقعه جانسوز کربلا، عاشورای حسینی و مصیبت نامههای مختلف پرداخت(کتاب تاریخ ادبیات)
آرامگاه محتشم
محتشم در کاشان درگذشت و آرامگاه وی در این شهر - واقع در محله محتشم - زیارتگاه عموم است.
آثار محتشم
مجموعهٔ آثار این شاعر بزرگ عصر صفوی، پس از مرگ او، توسط یکی از شاگردانش در هفت کتاب جمع شد، که مشتمل بر غزلیات، قصاید، قطعات، رباعیات، مثنویات، و ترکیببندهای وی میباشد.
آثار منظوم
صبائیه(کودکی شاعر)
شبائیه(جوانی شاعر)
شیبیه(پیری شاعر)
ماده تاریخ ها
معمیات
آثار منثور
جلالیه
نقل عشاق
بند آغازین از ترکیببند ویژه و پرهوادار محتشم:
باز این چه شورش است؟ که در خلق عالم است باز این چه نوحه وچه عزا وچه ماتم است؟
باز این چه رستخیز عظیم است؟ کز زمین بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا؟ کزو کار جهان وخلق جهان جمله درهم است
گویا، طلوع میکند از مغرب آفتاب کآشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست این رستخیز عام، که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن وملک بر آدمیان نوحه میکنند گویا، عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان وزمین، نور مشرقین پروردهٔ کنار رسول خدا، حسین
نظرها درباره محتشم
جابر عناصری در باره محتشم کاشانی میگوید: محتشم کاشانی پدر مرثیهسرایی عاشورایی است. وی میافزاید: این شاعر فرهیخته بهترین منظومه نمایشی به یادگار گذاشت و با زبان شعر فرهنگ عاشورا را در بین مردم به ویژه مداحان اهل بیت رواج داد. عناصری میافزاید: شهرت و آوازه بینظیر محتشم کاشانی در ادبیات موجب شد تا شاعران نامآوری به پیروی از سبک او اهتمام ورزند، اما تاکنون ادبیات ایران در مرثیهسرایی، شاعری همچون محتشم به خود ندیدهاست.
عباس مشفق کاشانی نیز بر این عقیدهاست که پاکی، اعتقاد و استواری و محبت محتشم کاشانی بهاهل بیت علیهالسلام باعث شد که برخی پادشاهان صفوی از جمله شاه طهماسب به اشعار مذهبی روی آورند.
وی میافزاید: ترکیببند معروف این شاعر پرآوازهٔ مرثیهسرای ایران در رثای حسین و کشتهشدگان کربلا در بین تشیع و بهویژه فارسی زبانان زبانزد شد و توجه بسیاری از شاعران را بهخود جلب کرد.
محتشم کاشانی اشعار و حکایاتی به نظم و نثر در باب شاهدبازی دارد که در رساله جلالیه جمع آوری شده و از ۶۴ غزل و شأن نزول هر غزل و شرح اشعار به نثر تشکیل میشود. سیروس شمیسا آن را نشانه شاهدبازی او و درباره شاطر جلال معشوق مذکر وی دانسته اما محمدرضا ترکی معتقد است آن اشعار تخیلی است و محتشم «رساله جلالیه» را همچون «نُقل عشاق» که به عشق مرد و زن میپردازد، به سفارش متمولان زمانه سرودهاست و حکایت روحیات وی نیست.
منبع:سایت فرهنگی مذهبی یارگمنام ، ویکی پدیا
خواب مقبل کاشانی درباره محتشم کاشانی
یکی دیگر از شعرای نامی که در رثای اهلبیت مرثیه سرایی می کرد مقبل کاشانی بود .
مقبل کاشانی نقل میکند روزی از کنار خانه ای عبور میکردم که دیدم بر سر درآن خانه پارچه ای مشکی نصب شده وبه روی آن نام زیبای امام حسین (ع) می باشد که در آن خانه مجلس عزایی برپا شده بود. من هم همچون بقیه مردم به داخل روضه ابی عبدا... وارد شدم وبسیار گریه کردم سپس به خانه برگشتم وبه خواب رفتم .
در عالم خواب دیدم که به سفر کربلامشرف شده ام . تعداد زوار امام حسین (ع) زیاد بود سئوال کردم این همه زائر از کجا آمده اند ؟ شخصی جواب داد اینها 124 هزار پیامبر خدا هستند که برای زیارت آقا آمده اند. در صحن اصلی حرم منبری گذاشته بودند که یک آقای بلند مرتبه ای به آن تکیه کرده بود واز حرمت واحترام خاصی برخوردار بود . سئوال کردم ایشان کیستند؟ درجواب گفتند پیامبر خاتم حضرت محمد(ص) هستند . ناگهان دیدم پیغمبر خاتم صدا زدند بگویید محتشم کاشانی بیاید. مقبل می گوید من در خواب گفتم محتشم خوشا به حالت که پیغمبر تو را دربین انبیاء صدا میکند. محتشم نزد رسول الله آمد وعرض سلام وادای احترام نمود. پیغمبر گفت : محتشم برو به بالای منبر پله پنجم بایست واز آن اشعاری که برای حسینم گفتی برایم بخوان.
مقبل می گوید : من در عالم خواب گفتم که الان محتشم چه شعری می خواند و پیغمبر چه میکند که دیدم این شعر را خواند:
(( از آب هم مضائقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودنددیو و دشت همه سیراب ومیمکید خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا ))
ناگهان صدای گریه تمام انبیاء بلند شد که دیدم ناگهان در باز شد وملی نزد رسول الله آمد وگفت : آقا بگویید محتشم دیگر شعر نخواند حضرت جواب دادند چرا شعر نخواند محتشمم آن ملک گفت : زیرا فاطمه غش کرده است.
چگونگی گفتن شعر بازاین چه شورش است
محتشم کاشانی برادری داشت که به ایشان بسیار علاقه خاصی داشتند ولی براثر قضا وتقدیر الهی ایشان دارفانی را وداع گفته وبه جوار حضرت حق می رود. محتشم کاشانی بسیار در این عزا گریه کرد وبه نوحه سرایی برای برادر مرحوم خود پرداخت . یک شب در عالم خواب پیغمبر خاتم (ص) را در عالم خواب زیارت میکند. پیامبر (ص) به محتشم میگوید : ای محتشم کاشانی چرا در فراق برادر خود گریه ومرثیه سرایی می کنی تو که طبع شعر خوبی داری برخیز وبرای فرزند من حسین شعر بگو. محتشم می گوید: آقا من تا بحال برای اهلبیت شعری نگفته ام حضرت ادامه می دهد برخیز بنویس :
بازاین چه شورش است که درخلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا وچه ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهٔ کنار رسول خدا حسین
کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی
کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعلهٔ برق خرمن گردون دون شدی
کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیمابوار گوی زمین بیسکون شدی
کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی
کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی
گر انتقام آن نفتادی بروز حشر
با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی
آل نبی چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را به تلاطم درآورند
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند
نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند
آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند
پس آتشی ز اخگر الماس ریزهها
افروختند و در حسن مجتبی زدند
وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند
وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان
بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید
بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند
اهل حرم دریده گریبان گشوده مو
فریاد بر در حرم کبریا زدند
روحالامین نهاده به زانو سر حجاب
تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب
چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید
جوش از زمین بذروه عرش برین رسید
نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب
از بس شکستها که به ارکان دین رسید
نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید
باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید
یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روحالامین رسید
کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرین رسید
هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیست بیملال
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند
ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند
آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک
آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند
فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت
گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند
جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند
هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد
شد وحشتی که شور قیامت ز یاد رفت
چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمان فتاد
بیاختیار نعرهٔ هذا حسین او
سر زد چنانکه آتش از او در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
این ماهی فتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
این غرقه محیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست
این خشک لب فتاده دور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست
این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست
این قالب طپان که چنین مانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست
چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد
کای مونس شکسته دلان حال ما ببین
ما را غریب و بیکس و بیآشنا ببین
اولاد خویش را که شفیعان محشرند
در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین
در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین
نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین
تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزهها ببین
آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزهاش ز دوش مخالف جدا ببین
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین
یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانهٔ طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریهخیز
روی زمین به اشگ جگرگون کباب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیمبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفائی چنین نکرد
ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای
وز کین چها درین ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زادهٔ زیاد نکردهست هیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست
در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
اما، محتشم کاشانی، در روزگار شهرت خویش، با شاعرانی همچون وحشی بافقی، حالی گیلانی، حیرتی تونی و … مکاتبه و مشاعره داشته است و باری، وحشی بافقی را هجو گفته است. محتشم، شاه طهماسب صفوی، اسماعیل میرزا ( شاه اسماعیل دوم) و محمد خدابنده صفوی و خواهر او پریخان خانم ( شاهزاده پر اقتدار صفوی) را ستایش کرده است. اما شاه طهماسب، باری، به پیغام از محتشم خواسته است تا امامان شیعه و پیشوایان دین را مدح گوید و محتشم کاشانی، این پیام را به گوش جان شنیده و ترکیب بند معروف خویش را در سوگ امام حسین(ع) و دیگر شهیدان کربلا سروده است و اگرچه گفته اند که آن را به پیروی از هفت بند مولانا حسن کاشی سروده است، اما، این پدیده ادبی که محتشم از خود بروز داده است، از مقوله هنر ظهوری است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ هنرما، در میان کوچه ی تنگ و باریک باغبان درخیابان محتشم شهر کاشان که قدم می زنی انگار قلم زبان دیگری دارد. جلو که می روی بوی محبت اهلبیت می آید تا به مقبره محتشم کاشانی ، شاعر پارسی گوی ایرانی که هنوز صدای «باز این چه شورش است» او در گوش جهان طنین می اندازد میرسیم. مزار محتشم فضایی هشتاد متری دارد و سنگ بقعه مرمرینش خودنمایی می کند.گنبد فیروزه ای ۱۴ متری اش با آجر نمای دورتا دور مقبره که با کاشی کاری هنرمندان ایران و اشعار وی مزین شده زیبایی دو چندانی در دید باغبان نشینان به رخ کشیده است.